فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

دهان بر بسته لبریز نوای یاربی دارم

زبان پیچیده در تقریر عرض مطلبی دارم

خموشی بر لب شرمم به صد فریاد می‌گوید

حلاوت جوشی زهری که از کنج لبی دارم

ز مشرب دوستی بی‌مذهبم خواندی نمی‌دانی

که من هم در لباس مشرب خود مذهبی دارم

به فردا نیست ایمانش به فردای قیامت هم

درازش باد عمر تیرگی، کافر شبی دارم

ز بس سوز تو پنهان کرده‌ام از بیمِ دَم سردان

به جای مغز در هر استخوان سوز تبی دارم

از آن در هر گذاری انتظارم خانه‌ای دارد

که در هر کوچه طفل نورسی در مکتبی دارم

نه زهدم خشک دارد نه شراب ناب تر دامن

چه فیّاضم نمی‌دانم! چه دریا مشربی دارم