فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

همیشه آینة دل به پیش روی تو دارم

به هر که روی کنم روی دل به سوی تو دارم

هوای بوی گل آغوش خواهشم نگشاید

مشام رغبت دل را به مُهر بوی تو دارم

ذخیره گرچه ندارم متاع دنیی و عقبی

همین بس است که رد سینه آرزوی تو دارم

خبر ز خویش نگیرم که در سراغ تو میرم

دمی به خویش نیایم که جستجوی تو دارم

نظر به دیده بدزدم که روی خوب تو بینم

نفس ز دل نگشایم که گفتگوی تو دارم

ز هیچ ره نتوانم که دردل تو درآیم

وگرنه در همه وادی رهی به سوی تو دارم

به تحفه سرمه فرستد به هدیه جان نپذیرد

من این معامله دایم به خاک کوی تو دارم

خطر فزون بود آنرا که اعتبار فزون شد

هزار امید درین ره ز بیم خوی تو دارم

به من وصیّت فیّاض در وداع تو این بود

که پاس دیدة بد از رخ نکوی تو دارم