فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

ویران دل و تو در دل ویرانه‌ای هنوز

این خانه شد خراب و تو در خانه‌ای هنوز

ما را به آشنائیت امید طرفه بود

بیگانه هم شدیم و تو بیگانه‌ای هنوز

آخر گمان صبر ز ما از دلت نرفت

معلوم می‌شود که چه جانانه‌ای هنوز

یک سوختن جزای محبّت نمی‌شود

ای شعله در تلافی پروانه‌ای هنوز

در غارت نظاره چه از حسن کم شود

عالم به جرعه مست و تو خمخانه‌ای هنوز

ای سبزة دیار محبت چه آفت است

عالم تمام سبز و تو دردانه‌ای هنوز

فیّاض حرف وصل دلیرانه می‌زنی

معلوم می‌شود که تو دیوانه‌ای هنوز