فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۲

بیا به مجلس و کام دل از شراب برآور

پیاله گیر و سر از جیب آفتاب برآور

درین محیط فنا محو همچو قطره چرایی؟

به فکر خود سر ازین بحر چون حباب برآور

ز صیدگاه تغافل رمیده کبک دل من

نگاه یار کجایی؟ پر عقاب برآور

در انتظار تو هر صبح چشم بر ره شامم

بیا و دیده‌ام از گرد آفتاب برآور

خرابی دل عاشق به یاد دوست ندانی

کتان خویش زمانی به ماهتاب برآور

متاع وقت به تاراج فوت می‌رود ای دل

چه غفلت است! بهوش آ،‌ سری ز خواب برآور

مباد دل ز تنک رویی تو خام بماند

بتاب چهره و دودی ازین کباب برآور

ترا حیا نگذارد چو آفتاب بر آیی

پیاله‌ای کش و خود را ازین حجاب برآور

خراب گریة شادی توان شدن ز وصالت

بیا و خانة چشم مرا به آب برآور

وجودم از تو پُرست ای گل ار قبول نداری

تو برفروز و ز پیشانیم گلاب برآور

حریف دفتر لافند همسران تو فیّاض

بیا تو هم ورقی چند از کتاب برآور