عاشق چوبی مضایقه جان را فدا کند
خنجر زبان گشاید و صد مرحبا کند
پیشت هجوم گریه امان اینقدر نداد
مرغ نگاه را که پر و بال وا کند
هر کس که زخم کاری ما را نظاره کرد
تا حشر دست و بازوی او را دعا کند
از انفعال روز قیامت چهها کشیم
گر عشق خون ناحق ما را بها کند
از وعدهٔ وصال تو خود را شهید کرد
فیّاض اگر رخ تو ببیند چهها کند!