از دعا گویا اثر بازم به مطلب میرسد
کز لبم تا عرش امشب جوش یارب میرسد
شعله آشامیم و دوزخ در ته مینای ماست
بادهنوشان را به ما کی لاف مشرب میرسد
حلقهای کی میتواند کرد در گوش اثر!
میکَنَد جان، تا کمند ناله بر لب میرسد
گر نیم سرشارِ فیضِ بادة عشرت، چه شد
ساغر حسرت ازین بزمم لبالب میرسد
چشم ما روشن، که گرد کاروان صبحگاه
دامن افشان از قفای لشکر شب میرسد
قسمت ما بیدلان زین گِرد خوان هر صبح و شام
نعمت الوان خون دل مرتب میرسد
مزرع تبخاله محتاج وجود ابر نیست
این چمن را رشحه از سرچشمة تب میرسد
الفتی دل را مگر با کام پیدا شد که باز
ناله از دل دست در آغوش مطلب میرسد
رو سر خود گیر فیّاض ار دل و دینیت هست
اینک از ره آن بلای دین و مذهب میرسد