به تماشای گل و لاله که پروا دارد؟
با خیال تو چه گنجایش اینها دارد
با خرام تو چه سنجند خرامیدن آب
آب گویی که مگر سلسله در پا دارد
هر چه میآید از آن شست و کمان مغتنم است
همچو مژگان همه در دیدة ما جا دارد
گه بهارست ز دیدار تو و گاه خزان
در تماشای تو آیینه تماشا دارد
آفتاب ارنه تب رشک تو دارد ز چه رو
نبضْ عمریست که در دست مسیحا دارد
غیر راضی نفسی نیست به صد چندانش
آنکه یک لحظه دلم از تو تمنّا دارد
با تو فیّاض چه صحبت که ندارد امّا
صحبت آنست که با یاد تو تنها دارد