فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

یک لحظه سر برآر مه من ز خواب صبح

لعل لبی به خنده گشا در جواب صبح

سر بر ندارد از سر بالین دگر ز شوق

یک شب چو آفتاب گر ایی به خواب صبح

چون تیغ نازِ جلوه دهی در کف نگاه

اندازد آفتاب سپر را در آب صبح

طفلی هنوز وقت جهانسوزی تو نیست

گرمی به اعتدال کند آفتاب صبح

یک شب که هست پیش تو فیّاض را درنگ

زین گونه از برای چه باشد شتاب صبح