فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

هم بخت نامساعد هم زلف یار باعث

این تیره‌روزی ما دارد هزار باعث

در دهرِ نامساعد راحت چه گونه بینم

نه آسمان موافق، نه روزگار باعث

کس غم چه‌سان نبیند، کس شاد چون نشیند؟

این را هزار مانع، آن را هزار باعث

در ترک مطلب آمد آسوده دل نشستن

بی‌مطلبی نخواهد در هیچ کار باعث

هر جا که کارفرما عشق است و عشق صادق

بی‌قدر شد مرجّح بی‌اعتبار باعث

ما را به بازدیدی ننواختیّ و گردید

هم منفعل تماشا هم شرمسار باعث

در وعدة تو فیّاض گر چشم باخت لیکن

کس را گنه نباشد شد انتظار باعث