فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

در گلستان طفل شبنم تا به دوش گل نشست

غنچه از بی‌طاقتی خونابه نوش گل نشست

بوی گل غارتگر هوش است اما در چمن

نالة بلبل کمین‌آرای هوش گل نشست

حرف روی دلکشت می‌گفت بلبل در چمن

این سخن چون گوهر شبنم به گوش گل نشست

هفتة گل زود آخر شد که بلبل بر بهار

آب زد از گریه چندانی که جوش گل نشست

زخم را فیّاض اگر آغوش بگشایی ز هم

در چمن عمری توان حسرت‌فروش گل نشست