تا به رخسار تو زلف مشکفام افتاده است
من که باشم! آفتاب اینجا به دام افتاده است
خم به خم زلف دراز و چین به چین ابروی ناز
هر کجا دل میرود صد حلقه دام افتاده است
ای که نام نیک داری آرزو در کوی عشق
رو که تشت آفتاب اینجا ز بام افتاده است
گو خرد سررشتة تدبیرها بر هم متاب
کار و بار بیقراران از نظام افتاده است
رخصت نظّاره ارزان گشت پنداری که باز
چشم مست او به فکر قتلعام افتاده است
سوختم سر تا به پا از آتش عشق و هنوز
در دلم داغ تمنّای تو خام افتاده است
باده را فیّاض هرگز اینقدر تابش نبود
عکس رخسارش مگر امشب به جام افتاده است!