فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

جهان ز عکس رخت پرگل است و یاسمن است

نهال قد تو سرو بلند این چمن است

تو رحم اگر نکنی بر دلم کسی چه کند؟

تنت به ناز برآورده‌ام گناه من است

ز یار شکوه ندارم خدای می‌داند

که شکوه‌ام ز دل بی‌قرار خویشتن است

به حیرتم که به گرد چه انجمن کردم

که یاد روی تو شمع هزار انجمن است

شکفته‌رویی گل از شکفته‌رویی تست

اگرچه تنگ‌دلی‌های غنچه زان دهن است

طلسم بند قبا را شکسته‌ایم ولی

هزار عقده هوس را ز بند پیرهن است

کسی که دم نزد از دشمنی ما فیّاض

همین گمان به تو داریم و در تو هم سخن است