ز رنگِ می به رخت تا نقاب در پیش است
نگاه را سفر آفتاب در پیش است
تو تا به خلوت آیینه کردهای آرام
مرا چو شعله هزار اضطراب در پیش است
سلوک راه خدا با تو میتوان کردن
اگرچه جملة عالم حجاب در پیش است
خوش است قطع بیابان نفس اگر نبود
کریوهای که ز عهد شباب در پیش است
عجب که رخت ز دریا برون تواند برد
که موج را ره پر پیچ و تاب در پیش است
مباش غرّه، شب عیش را صباحی هست
فریب سایه مخور کافتاب در پیش است
به پشت گرمی مهلت سمند جور متاز
که بیحساب ستم را حساب در پیش است
شبی به تجربه بیدار میتوان بودن
ترا که فرصت شبهای خواب در پیش است
علاج تشنگی راه پیشتر میکن
که تا به منزل ازینجا سراب در پیش است
کتان صبر بر کرده میروم لیکن
هزار مرحلهام ماهتاب در پیش است
کتاب حکمت یونان چه میکنی فیّاض
ترا که حکمت امّالکتاب در پیش است