فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

جان فدا کردم که تا شد وصل او یک دم نصیب

عمر جاویدست می‌گردد کسی را کم نصیب

تیشة غمّاز راز کوهکن را فاش کرد

حسن رسوا گشت چون شد عشق را محرم نصیب

عشرت این گلستان وقف که شد یارب که شد

غنچه را قسمت ملال و لاله را ماتم نصیب!

عمر باقی بود و روز تیره تا پیری کشید

شد شب عمر مرا آخر صباحی هم نصیب