الهی آب و رنگ شعله ده مشت گل ما را
نمکزار تبسّم کن لب زخم دل ما را
مباد آسیب تدبیر گشایش ره درو یابد
به چین جبهة خوبان گره کن مشکل ما را
مکرّر شد به یک عادت تپیدن بیمِ آرامست
نوید اضطراب تازهای ده بسمل ما را
دل دانش فریب ما هنوز از عقل میلافد
ازین یک پرده هم دیوانهتر کن عاقل ما را
گیاه ماتم از سرچشمهای امیدها دیدست
به برق ناامیدیها سوزان حاصل ما را
به خون خود رقم در محضر شمشیر او کردیم
که کس روز جزا دامن نگیرد قاتل ما را
شفاعت خواه ما فیّاض اگر مهر بتان باشد
تواند در نظر حق وانمودن باطل ما را