ای کرده سرمه از ناز چشم غزالهها را
عکست برشته در حسن رخسار لالهها را
مهر بتان نوشته در سینههای عشّاق
وز داغ عشق کرده مُهر این قبالهها را
از درد کرده درمان دلهای دردمندان
وز ضعف داده قوّت پرواز نالهها را
هنگامهساز عشقست هر جا که مجلس آراست
کرد از نگاه ساقی پر می پیالهها را
تا از کتاب عشقت کردم سواد روشن
هم در خوی خجالت شستم رسالهها را
در مغز سنبلستان پیچیده دود سودا
یارب که شانه کرده مشکین کلالهها را؟
تا چهرههای سبزان خوی کرده دید از شرم
نیلوفر فلک ریخت بر خاک ژالهها را
حسن از که نشئه دارد یارب که دست پیچد
یک طفل هفت ساله هفتاد سالهها را
با بوی دوست فیّاض امشب به باغ و صحرا
از رشک داغ کردم گلها و لالهها را