ز پس افتادگان عرض نیازی پیشوایان را
که دشوارست قطع وادی این فرسوده پایان را
که میگوید نوابخشان این کو را که یک ساعت
به طرف دامنی گیرند دست این بینوایان را
چه خواهد شد نگاهی گر نباشد گوشة چشمی
بدین بیگانگی تا کی توان دید آشنایان را
غنای سلطنت کممایهتر از مسکنت دیدم
مگر غالب شریکی هست با شاهان گدایان را
فریب رهبران شرع بیش از رهزنان باشد
نمیدانم که از ره برده باشد رهنمایان را؟
دماغ دوربینیهای عقل از عاشقان ناید
دلیل دیگری میباید این آشفتهرایان را
به من گفتی چرا فیّاض ترک زهدورزی کرد
چه دانم من به وی تقریر کن این بختآیان را