فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

خوی کرده و نشانده بر آتش گلاب را

آه این چه آتش است که می‌سوزد آب را

از دیدن تو دیده فرو بسته‌ام ولی

دل در کمین نشسته هزار اضطراب را

سیراب میتوان شدن اکنون که تیغ تو

قیمت به خون تشنه رساندست آب را

گفتی که روی خوب چو دیدی ندیده کن

نادیده کس چه‌گونه کند آفتاب را!

چون خواب خوش کنیم که شب در کمین ماست!

چشمی که در خیال زند راه خواب را

ما را دگر چه بر سر آتش نشانده‌ای

باری به غمزه گو که نسوزد کباب را

فیّاض قدرتیست که شیرین‌تر آیدم

هر چند تلخ‌تر دهد آن لب جواب را