الهی فیضِ مشرب ده که دلگیرم ز مذهبها
نمیدانم چه میخوانند این طفلان به مکتبها
مشقّتهای راه آمد برای راحت منزل
اگر مقصد تویی پس مختلف از چیست مذهبها!
سراب از دوری دریا به مردم آب میماند
تو ای خورشید رخ بنما که گم گردند کوکبها
فقیهان را نمیدانم، حکیمان هرزه میگویند
بیا و پرده یک سو کن که گردد کشف مطلبها
تو گر مقصد نباشی علمها را، حیف از دانش
تو گر مطلب نباشی حرفها را، وای بر لبها
همان ناسفته بهتر گوهر دریای حیرانی
بیا تا بشکنیم ای هوشمندان جمله مثقبها
ز تدبیر خرد کاری نیاید، درد میباید
چراغی همچو داغ دل نمیسوزد درین شبها
چون من از دانش آزادم، چه اشراقی چه مشّایی
چو من دیوانه افتادم، چه مذهبها چه مشربها
مرا هر عضو در هجران او سوز دگر دارد
نمیسازند با درمانِ کس فریاد ازین تبها!
به نام او پری دارند در دام نفس مردم
به یاد او هما در آشیان دارند قالبها
به دامن میبرد فیّاض اثر امشب ز بالینم
نمیدانم به تلقین که دارد وردِ یاربها