چه حاجت است بدیک سیاه بستانرا
گرفت بابد دیوان من بدیک سیاه
سیاه باد دل و روی و روزگار کسی
که نیست مادح صدر و ضیاء دین اله
نمود کوته دست عنا ز دامن من
بود ز دامن او دست درد و غم کوتاه