سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح علاء الدین محمد

هوای آل نبی را دل منست وطن

دمی مباد که بی این هوا بود دل من

غلام دشمن خویشم بدین هوا که مراست

اگر بطعنه هوادار خواندم دشمن

درین هوا که منم رنگ و بوی بدعت نیست

که این هوا همه عین شریعت است و سنن

نه این هوا چو هوائیست تیره و تاری

که این هوا چو هوائیست صافی و روشن

من از هوای جگرگوشگان پیغمبر

نه برکنم دل تا جان بود موافق تن

همه هوای من آنست تا شود ماهر

بمدح آل نبی طبع من بنظم سخن

مرا فصاحت حسان و من بر آل نبی

ثنا بگویم چه من فصیح و چه الکن

از آن چه به که مزین شود مرا دیوان

بمدح عترت کرار شیر شیر اوژن

مرا رضای عمر سیر اجل سعید

که شاه آل حسن بود و فخر آل زمن

اجل میر خراسان که نام او سمر است

بنیکوئی بعراق و حجاز و شام و یمن

اگر زبان خود از یاد او فرو بندم

بگوش من مر سادا حدیث من ز دهن

ز شاه آل حسن سید اجل چو مرا

فراق داد جفای زمانه ریمن

کمر بخدمت شاه حسینیان بندم

که در پناه ویند اهل بیت آل حسن

علاء دین پسر سید اجل حیدر

که شاه حیدر زور است روز جنگ و فتن

محمدی که محمد که مفخر رسل است

کند تفاخر ازو روز حشر پاداشن

گزیده ای که همه قول اوست مستحکم

ستوده ای که همه فعل اوست مستحسن

میان عترت و اولاد مرتضی و نبی

چو بدر باشد بر آسمان میان پرن

میان انجمن سروران روی زمین

چو سرو باشد در بوستان میان چمن

بزرگواری آزاده ای که در گیتی

ز بار منتش آزاد نیست یک گردن

ز بوی خلقش ورد و سمن دمد در حال

ز خار خارا اندر مه دی و بهمن

دم منازع او زین بود چو بهمن و دی

رخ متابع او زان بود چو ورد و سمن

بابر بهمن ماند کفش اگر بارد

ز ابر بهمن زر عیار و در عدن

ایا سپهر معالی و صدر آل علی

تراست خلق و خصال علی بسرو علن

تو آن عدیم همالی که نیست در عالم

همالت از همه آل پیمبر ذوالمن

دلی که مهر و هوای تو اندران دل نیست

در او چه دین خدای و چه کیش اهریمن

گر آستان تو بالین سر کنم ز شرف

رسد بگنبد پیروزه گون بی روزن

ز دور گنبد پیروزه رنگ تا باشد

شب سیاه بروز سپید آبستن

شب بقای ترا باد روز دولت و عز

شب بقای حسود تو روز ذل و محن