سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۳ - در مدح امین الدین محمد

ای دو لب تو بستد ای دو رخ تو نسرین

نسرین تو پر سنبل در بسد تو پروین

هستم ز دل و دیده ای به ز دل و دیده

بیچاره آن بسد نظاره آن نسرین

ای ترک بدیع آئین عشقم تو شد آئینم

کان سلسله مشکین بر ماه زند آیین

تا سلسله مشکین آذین زده ای بر مه

دیوانگی و مستی گشته است مرا آیین

شیرین لب خود پیشم بر خنده چو بگشائی

خسرو شمرم خود را چونانکه ترا شیرین

شد تلخی و شیرینی اندر لب تو مضمر

تلخست که پاسخ چون بوسه دهد شیرین

بر روی دلارایت فتنه است بجان و دل

آنکس که بت آراید در بتکده های چین

هرگز شمنان چین باشند چو ما از تو

از روی تبان خود در هر نظری گلچین

بر صید دل عاشق شاهین صفتی مایل

در راست روی با تو دارد صفت شاهین

شاهین ترازو شد گوئی دل مخدومت

یکسر مرغ ابی یکسر غم من شاهین

مخدوم هنرمندان کاهل هنر و دانش

یابند ازو احسان گویند بر او تحسین

همنام رسول الله کز امت همنامش

بی منت او یکتن کردن نتوان تعیین

رادی که سرشته شد در طینت او رادی

آنگاه که آدم را ایزد بسرشت از طین

اندر عمل تکسین عیار یک غازی

بندند میان پیشش صد غازی و صد تکین

پشت سپه توران عیار بگ پر دل

مردی که بود تنها صدر ستم روز کین

تا نایب او باشد در دولت او ساکن

ملک همه گیتی را از فتنه دهد تسکین

اندر حق او نایب عیاربگ آن خواهد

تا چاکر او باشد فرمانده قسطنطین

ای به بهنرمندی از صاحب و از صابی

وی مه بجوانمردی از حاتم و از افشین

در حالت تو ز اول بد همت تو عالی

وز همت تو بر شد جاه تو بعلیین

از فضل و هنر هستی در علم و عمل کامل

کز علم همی گردد چشم عملت ره بین

شادند بجاه ت هم عاقل و هم عالم

عاقل ز تو با حرمت عالم ز تو با تمکین

شد دیده دولت را در تو نظری صادق

کز دولت تو احباب تو دولت بین

خلقی ز تو دولت کین گشتند و بیک ذره

از دولت تو کم نی هم فضل اله است این

از مهر و هوای تو پر است همه دلها

زیرا که دلی داری خالی ز جفا و کین

تلقین ز خرد داری با خلق نکوکاری

هرگز نپذیرفتی از کس ببدی تلقین

تا آفت چشم بد در تو نرسد خلقی

بگشاده زبان بینم در دعوت و در آمین

چون در تو سراج الدین نیکو نگرد باشی

از چشم بدان ایمن اندر همه وقت و حین

تا بر فلک نیلی سال و مه و روز و شب

از مهر و مه و انجم خوبی بود و تزیین

با زینت و فریادت روز و شب و سال و مه

سعد فلکت همدم تا دامن یوم الدین