سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - در مدح شرف الدوله احمد

ای قد تو سیمین صنوبر من

رخسار تو خورشید از مهر من

خال و خط ت دام و دانه من

چشم و لب تو خصم و داور من

مژگان تو صف صف کمانکش من

زلفین تو نه نه ز ره و رمن

خیل و حشم عشق جمع کرده

انگیخته بر فتنه در سر من

آراسته من لشگر صبوری

کامد حشم عشق بر سر من

ای دو لب تو همچو نوش و شکر

مینوش حدیث چو شکر من

بر طلعت خورشید پیکر تو

شد فتنه ذره ذره پیکر من

بی قامت سیمین صنوبر تست

چون فال خمیده صنوبر من

روزی که نباشم محاور تو

اندوه تو باشد محاور من

عنبر سر زلفین حلقه تو

مجمر دل پر تفته آذر من

بوی همه عالم ز عنبر تو

سوز همه گیتی ز مجمر من

آنزلف گره گیر عنبرینت

در گردن دل است چنبر من

زان بوی خوش آید مدح خوانم

در صدر خداوند مهتر من

صدری که چو گویم حدیث خلقش

مشکین گردد دم بحنجر من

جز مدح او عطر بیز ثنائی

نی در دل و طبع معطر من

از مدحت او نافه ها گشاید

راوی زورقهای دفتر من

جز لؤلؤ منظوم شکر او نی

در سینه چون درج گوهر من

دهقان احمد آنکه دایم

جز خدمت او نیست در خور من

والاشرف الدوله کاو نصیراست

در دین خدا و پیمبر من

صدری که خطابش بود ز صاحب

کای داور من برادر من

محمود شهنشاه شرق گوید

تیز از قلم اوست خنجر من

ای بنده نوازی که جز به تو نیست

امروز بهر وقت مفخر من

تا چاکر درگاه تو شدستم

شد دولت پیروز چاکر من

چون روی به درگاه تو نهادم

اقبال نهد روی بر در من

هرگه که ثنای تو گفت خواهم

گردد سخن ثناگر من

گر نعمت ممدوح پرورد طبع

شد نعمت تو طبع پرور من

ور همت مخودم گسترد نام

شد همت تو نام گستر من

جاوید نه غم خورم که جودت خورد

جاوید غم پوشش و خور من

شاه سخنم کرد مدحت تو

دستار تو شد تاج و افسر من

میران سخن طاعت من آرند

چو تاج تو بینند بر سر من

بالین منست آستانه تو

وز خاک در تست بستر من

بر مادر من آفرین که مهرست

با شیر بمن داد مادر من

با مدح تو همبرم همیشه

تا دم بجهانست همبر من

آنی که فلک گفت سعد بادا

در تو نظر هفت اختر من

وآنی که زمین گفت باد نافذ

فرمان تو بی هفت کشور من

من بر تو به نیکی کنم دعائی

کاین هست میل میسر من

بادا همه عالم مسخر تو

چونانکه سخن شد مسخر من

ایزد بدهادت صلاح دو جهان

این است دعای نکوتر من