سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۴ - در مدح گوید

ای بر تو ناروا بدکاران

بر تو روان دعای نکوکاران

بیدار بخت نیک ترا ناید

حاجت به پاسبانی بیداران

یزدانت کافرید نگه دارد

بی پاس و بی سپاس نگهداران

امروز در زمانه توئی مطلق

تیمار دار روز تیمار داران

با ما توئی بمصلحت عالم

از بهتری بسینه بیماران

الحق بزرگوار عطائی تو

زاینرو ببندگان و پرستاران

یک موی را که از سر تو ریزد

صد جان بهاست نزد خریداران

بر موی و بر تن تو بداندیشی

دیوانگان کنند نه هشیاران

دولت سرای عمر عزیزت را

هستند جاه و دولت معماران

معمار نیک نیک همی داند

ما کاریگران نیک ز بیکاران

گر برکنند دروی و نگذارند

خاصه فرو برنده دیواران

تو صاحبی و صاحب اقبالی

واعدات گشته صاحب ادباران

گشتند خصم جان تو مرمشتی

کم قیمتان و اندک مقداران

بر جان تو شده ستم اندیشان

بر جان خویش بوده ستمکاران

پنداشتند کار شود زین به

بیچارگان بعهده پنداران

زاری دهد خلاص گرفتاری

این طرفه زاری ز گرفتاران

با دولت تو سربسری جستند

. . . بگنج و جمله سنجاران

بر تو چگونه خیره شدندی پس

مشتی امیر کم شده هنجاران

کردند بر تو غدر و نشد رایج

وان غدر بازگشت به غداران

عیاری از گزاف همی جستند

تا یافتند ماتم عیاران

خونخوار خواستند شدند حاشا

خون ریخته شدند نه خونخواران

یزدان عزیز جان ترا روشن

دارد بسان سینه ابراران

بر تو خدای روشن گردانید

اسرار مکر کردن مکاران

بر تو بسی کرامت حق دیدند

روشن دلان و صاحب اسراران

در هر رهی که چاره نداند کس

یاد تو است چاره بی چاران

اقبال و بخت و دولت یارندت

بد را کجا هلند بتو یاران

از تو بدی نیامد و هم ناید

از بد شعار قوم جفاکاران

در شوره زار یأس فرو خشکید

تخم امید فرقه طراران

جبار دست دادت در گیتی

تا بشکنی تو گردن جباران

دست عنایت تو بیندازد

بار گران ز پشت گرانباران

تیمار و غم مبادت تا باشی

تیمار دار یافته تیماران

تا برشکستگی و نگونساریست

زلفین لاله عارض دلداران

بادا رخ مؤالف جاه تو

با آب و رنگ لاله بکهساران

اعدای تو چو زلف بتان بر رخ

درهم شکسته گان و نگونساران

آنان که رخ ز امر تو برتابند

موها شوند بر تنشان ماران