سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - در مدح سعدالملک

ای ز سعدالملک فخر دین جهانرا یادگار

بر جهانداری مهیا باش سعدالملک وار

بخت مسعود قلج تمغاج خان مسعود کرد

نام مسعود ترا القاب سعدالملک یار

تا بنام خسرو سعد اختر مسعود بخت

بر تو سعدالملکی و ملک سعادت برقرار

در سعاداتی و القاب به سعدالملک را

وارث حقی بنیکی نام هر یک زنده دار

خاندان سعد ملک از سر باقبال تو صدر

گشت سعد آباد آبادان بسعی شهریار

روزگار ار آب جوئی را بجوئی باز برد

هم بجوی خویش باز آمد ز گشت روزگار

بر هوای شاه ترکستان چو شهباز و همای

ز آشیان منشاء ار پرواز کردی اختیار

پر و بال تو شد از شه باز گشتی و فکند

با فراغ سایه بر سر خویش و تبار

سایه پروردان پر جاه و اقبال تواند

آل سعدالملک ماضی از صغار و از کبار

کلک ملک آرای تو توقیع نکند جز بعدل

ظلم نپسندد دلت در هیچ شغل و هیچ کار

آسمان همت خداوندی و بر گرد زمین

آسمانرا بر مراد تو دهد بودن مدار

از دوات و کاغذ تو چون ز دور آسمان

ظلمت لیل آشکارا گردد و نور نهار

تا شود روی نهار از زلف لیل آراسته

کلک تو مشاطه گردد زین بران بندد نگار

از مدار آسمان پنهان شود از روز و شب

وز سر کلک تو شب بر روز گردد آشکار

شب ز روز و روز از شب از مدار آسمان

این همی جوید گریز و آن همی گیرد کنار

هر خطی از کلک تو بر کاغذی باشد ز قدر

چون شب قدری که گیرد روز عیدی در کنار

خلق را دیدار تو عید است بی خوف وعید

مهر تو در هر دلی خمر است بی رنج خمار

قبله ابنای ایامست صدر بار تو

زانکه در ایام تو در هیچ صدری نیست بار

از جمال طلعت خورشید رخشان آسمان

هرگز آن زینت بیابد کز تو مسند روز بار

چون بصدر بار بنشینی چنان کز ابر سیل

کف راد تو شود بر سائلان دینار بار

بنده پروردگاری و قلم رانده شده

کز تو پرورده شود هر بنده پروردگار

سوزنی پرورده انعام عم و باب تست

نعمت اینرا و آنرا شکر گوی و حق گذار

گر بحکم یادگاری مدحتی زو بشنوی

بر براق سنت عم و پدر باشی سوار

تا بکس ناظر خوهد بود اختر سعد فلک

تا بود کس نظرت سعد فلک را خواستار

باب سعد اکبر و اصغر شده ناظر بتو

هم بر احباب تو ناظر از صغار و از کبار

بخت مسعود تو خوانده بر سرای بار تو

خیر دار حل فیها خیر ارباب الدیار

هر که باشد دوستدار تو شکار غم مباد

زان که هستی دوستدار خسرو دشمن شکار