سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۹ - در مدح ابوالعلا عمربن محمد بن علا

سخن سرای نگوید ثنا سزای سزا بر

بجز بمجلس والای سید الوزرا بر

ابوالعلا عمربن محمد بن علاکو

زرای و همت عالی کشید سر بعلا بر

اجل صاحب کز جاه و حرمت قدم او

کند تکبر و گردنکشی زمین بسما بر

صفی دولت باقی که دولت از دل صافی

دهد سزایش بوسه چو حاجیان بصفا بر

معین ملت باقی که جز بعونش ملت

خطر بود که تبدل کند فنا ببقا بر

جهان پیر کهن راست تکیه بر قلم او

بر آنصفت که بود تکیه پیر را بعصا بر

زمانه را نبود هیچ کام و هیچ هوائی

جز آنکه کام روا داردش به کام و هوا بر

به پیش رایش خورشید بر سپهر چهارم

بود حقیر نماینده چون هبا به هوا بر

نهاد خصمش چون در هوا هباست بر او

خطر ندارد بنیاد در هوا به هبا بر

سپهر و مهر هوای ورا گزید بدانسان

که وقف کرد دل حاسدش برنج و بلا بر

زنیک عهدی او عهد بست مادر گیتی

به نیک عهدی او میرود براه وفا بر

فتاده خصم ورا برکشد بلند ولیکن

بدست ذل و مشقت بدار رنج و عنا بر

نتافت هیچکسی روی راز خدمت صدرش

که صد طپانچه نخورد از فلک بر وی و قفا بر

ز خدمت او بند قبا گشادن باشد

به نزد عقل چو زنار بستن به قفا بر

به باغ قدر سهی سرو قد و حشمت و جاهش

همی فرازد قد را بفر قدین و سها بر

اگر بمهر سها از بر سمای ویستی

سها فسوس گرفتی بنور شمس سما بر

صبا وزید نیارد بروی باغ و بساتین

نخست تا نوزد باد خلق او بصبا بر

گیا نگردد خشک از تف تموز و خزان بر

اگر سرشک مراعات او چکد بگیا بر

بروی عذرا وامق نبود عاشق از انسان

که هست عاشق کف عطا دهش بسخا بر

کف عطاده او را ندید کس که نبیند

دو کف بکف ثریا همان عطا بعطا بر

ازو عطا بعطا در بود بنزد همه کس

بنزد او همه کس را بود ثنا بثنا بر

ایا زمانه مباهی ببنده بودن صدرت

توئی که مصدر مطلق بصدری و ببها بر

کمینه بنده صدر تو گر خوهد بستاند

مصدران جهانرا چو بندگان ببها بر

دو ملک را بیکی کلک همچو تیر تو داری

بدان دو ملک سزا پادشاه کامروا بر

خطا نیامد و نامد زنوک کلک تو هرگز

بپادشاه خراسان ز راه چین و ختا بر

ز سهم کلک تو تیر فلک بشمس گریزد

بسوزدش چو بخواند خط ورا بخطا بر

صلاح ملک بکلک تو اندرست سراسر

توان منادی کرد این حدیث را بعلا بر

ز خلق تو همه خلق خدای شاکر بینم

خدای داند کز وی چه نعمتی تو بما بر

خلایق است که از بهر پایداری جاهت

گشاده اند زیانها و دستها بدعا بر

همیشه تا به بقا بر کسی فنا نگزیند

چنان کجا نپسندد کسی سخط بر ضا بر

بقای تو برضای خدای باد و عدو را

اجل روان سخط کوفته بطبل فنا بر

درین جهان که جهانبان چو تو ندید و نبیند

هزار سال فزونتر ترا بواد بقا بر