سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح تمغاج خان

بخت بیدار شهنشه خسرو مالک رقاب

کرد بر بالین غفلت شوربختان را بخواب

دید چون در خواب غفلت رفت ماه نو همی

تیغ خون آلود بر بالین چو تیغ آفتاب

غفلت اندر طاعت سلطان بحق گردن کشی است

گردن گردنکشان را تیغ باید یا طناب

بی طناب این خیمه گردان با زینت که هست

باد رفتار آب کردار و نه باد است و نه آب

تیغ گوهر دار شاهنشاه را ماند بشب

روز بخت شاهرا ماند چو برخیزد حجاب

کافتاب خسروان شرق بنشیند بتخت

سایه یزدان قلج تمغاج خان مالک رقاب

آفتاب و سایه خواندن شاهرا زیبا بود

آفتاب سایه هیبت سایه خورشید تاب

آفتاب و سایه ماند تا جهان عمران بود

کافتاب و سایه گر نبود جهان باشد خراب

خسرو توران کز ایران بر رقاب سرکشان

کم شود سر گر بتوران برکشد تیغ از قراب

شاهرا ایران و توران کسبی و میراثی است

کسبی از تیغ و فرس میراثی از افراسیاب

هر کجا شاه جهان لشگر کشد بر خصم ملک

نصرت و تأیید باشد همعنان و همرکاب

چون مقیمان مصاف شه بیارایند صف

چهره فتح و ظفر را باد بردارد نقاب

جز دل و چشم جهانسوزان نسازد آشیان

بی گمان داغ کمان و تیر چون پر عقاب

تیغ شاه شرق باشد در مصاف خصم ملک

همچنان دریا و هر دریا بود پیشش سراب

از در انصاف شاه انصاف جستن شرط نیست

نیست ناانصاف خوان شاه با انصاف ناب

تیغ شاهنشاه هامون را کند دریای خون

وز دل گردان طعام او بود وز خون شراب

از عتاب و گوشمال شاه منصف زهره نیست

باد بد را فی المثل مالیدن گوش رباب

کبک و شاهین راست عشق ویس و رامین در میان

باز را با غاز ناز و کشی دعد و رباب

کوس رعد آواز شه افکند بر هامون صدا

شد ز عدل شه بصحرا راعی حملان ذئاب

ای دیار مشرق از عدل تو چون دارالسلام

گر سوآل آید ز دارالملک تو گویم جواب

هست دارالملک تو حسن المآب اهل دین

اهل دینرا نیست در دنیا جز این حسن المآب

رحمت نابی رعیت را عطا از کردگار

گرچه باب رحمتی هم بر تو رحمت باد ناب

شیر گردون گر نریزد خون بدخواهان تو

گنده باد و کنده و انداخته چنگال و ناب

خسروا باب سخن مفتوح شد بر طبع من

تا بنظم آرم مدیحت نوع نوع و باب و باب

بسکه مام و باب فرزندان بد بودم بطبع

وز تو اکنون بر بسی فرزند گشتم مام و باب

چون بحد مدح تو دیوان من ثابت شود

هزلها را قول یمحوالله براند از کتاب

تا سیه پوشان نورانی سلاطین را بعید

خطبه آرایند بر منبر بنیکوئی خطاب

هر دعای خطبه کاندر وی صلاح ملک تست

در تو و اولاد باجماع تو بادا مستجاب

عید قربان بر تو فرخ باد و بدخواهانت را

تیغ محنت کرده قربان آتش حسرت کباب

طول عمر نوح بر ملک سلیمان وصل باد

هر دو بر تو وقف باد این بی زوال آن بی مآب

سوزنی بر پادشا گفتی دعا آمین بگوی

در دعای پادشا مزد است و در آمین ثواب