سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در توحید

ای خداوندی که از لطف تو جاه آورده‌ام

ز آنچه بودستم گرفته بارگاه آورده‌ام

هست روشن هست نور روشنی چندین دلیل

هفت شاه از چرخ و از اَنجُم سپاه آورده‌ام

گر کسی خواهد گواه از شرق عالم تا به غرب

بندگانت را خداوندا گواه آورده‌ام

ز آنکه حی لایموتی و نداری شبه و مثل

از صفات پاک اینک احتباه آورده‌ام

لااله آورده را اثبات الاالله ز من

عشق الاالله و صدق لااله آورده‌ام

تو یکی اندر حساب و من به شرط بندگی

با دل یکتای خود پشت دوتاه آورده‌ام

پادشاها رشته اندر گردن خود کرده‌ام

یاغی در بندگی پادشاه آورده‌ام

هیچگه روزی به خدمت نامدم پنجاه سال

رو به سوی درگه تو گاه گاه آورده‌ام

بی‌رهان بودند همراهان من در راه دین

گمرهی کردند لیکن من به راه آورده‌ام

گر خطا کردم به دل وز دیده اکنون از ندم

گویی از دل بار و از دیده میاه آورده‌ام

گرچه از حشمت به فرق من کلاه بندگی است

دیده گریان و فرق بی‌کلاه آورده‌ام

کیمیایی بود طاعت چون گیاهی معصیت

چون ستوران رخ همی سوی گیاه آورده‌ام

آتش و آب از دل و چشمم پدید آید چنانکه

گوییا از دوزخ و دریا سپاه آورده‌ام

وقت برنایی به نعمت های‌هویی کردمی

های و هویم را کنون صد آه آه آورده‌ام

عذر برنایی بخواهم وقت پیری گفتمی

چون فرو ماندم زبان عذرخواه آورده‌ام

کوه که گردان به فضلت کاه گه گردان به لطف

گر گنه چون کوه و طاعت همچو کاه آورده‌ام

نیست پنهان از همه خلق و تو می‌دانی که من

برگ توحید از برای عِزّ و جاه آورده‌ام

چار چیز آورده‌ام شاها که در گنج تو نیست

نیستی و حاجت و عذر و گناه آورده‌ام

پادشاها این مناجات از میان جان به صدق

چون گهر از بحر و چون یوسف ز چاه آورده‌ام

در سمرقند از دل پاک این صفات پاک تو

از اسد چون شمس و از سرطان چو ماه آورده‌ام

سوزنی القاب دارم لیک بوبکرم به نام

خوب نامستم گنه کردم پناه آورده‌ام

گر ز رحمت درگذاری کرده‌های سابقم

من ز عفو سابقت اینک گواه آورده‌ام