وفایی شوشتری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

ره از همه جا بسته ولی راه تو باز است

عالم همه را بردر تو روی نیاز است

دارم گله از زلف تو بسیار ولیکن

گر، بازنمایم سر این رشته درازاست

ارباب بصیرت همه دانند که محمود

کحل بصرش خاک کف پای ایاز است

هرچند نیم لایق بخشایشت امّا

چشم طمعم بر در احسان تو باز است

خود قبله و چشم سیهت قبله نما شد

وان طاق دو ابروی تو محراب نماز است

از هر دو جهان قبله ی کوی تو گزیدیم

روسوی تو داریم که بهتر زحجاز است

چشم تو به هر، بی سر و پا بر سر لطف است

جز با من دلخسته که پیوسته به ناز است

دیگر مزن آتش به دل زار «وفایی»

کز آتش رخسار تو در سوز و گداز است