صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

ز دوری تو، ملالی که داشتم، دارم

دلم فسرده و حالی که داشتم، دارم

اگرچه با شب هجران گرفته خو دل من

امید روز وصالی که داشتم، دارم

چو از خیال تو فارغ نمی توان بودن

به دل هنوز خیالی که داشتم، دارم

دگر، نه سیر گلستان رواست بی‌ تو مرا

دگر، نه آن پر و بالی که داشتم، دارم

به عمر خویش نیاسوده‌ام ز طعن رقیب

کنون چو پیش، وبالی که داشتم دارم

نشاط هر دو جهان رو کند اگر به دلم

غم بدیع جمالی که داشتم، دارم

زمانه نیست به تغییر خوی من قادر

همان خجسته خصالی که داشتم دارم

چو بدر نیست مرا سیر قهقرا صابر

هنوز حد کمالی که داشتم، دارم