صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

چون همدم اغیار منافق نتوان بود

دور از بر یاران موافق نتوان بود

ز نهار ز دیدار بد اندیش بپرهیز

زیرا که بر این منظره شایق نتوان بود

جز بر رخ معشوق که آیینهٔ عشق است

دل شیفته و مایل عاشق نتوان بود

با سیرت بد، فایده ی صورت خوش چیست؟

مانند گل سرخ شقایق نتوان بود

عذرا روشی تا نبرد دین و دل از کس

آگه خبر از حالت وامق نتوان بود

از صدق و صفا هیچ نکوتر عملی نیست

هر چند زمانی است که صادق نتوان بود

بر خلق خدا ظلم روا می نتوان داشت

هم مسلک یک سلسله سارق نتوان بود

آنانکه بسر منزل مقصود رسیدند

گفتند که پا بست علایق نتوان بود

از (صابر) دلخسته بگوئید بیاران

صامت بنشینید که ناطق نتوان بود