در گلشنی که از گل رویت سخن رود
ما را ز سر هوای گل و یاسمن رود
مرجان کجا بلعل لبت می توان رسد
آنجا که آبروی عقیق یمن رود؟
گر نغمهای ز زلف تو آرد نسیم صبح
رونق ز بوی عنبر و مشک ختن رود
توصیف آن دو طرّهٔ هم در خمت بود
هرجا سخن ز حلقه و چین و شکن رود
یعقوبوار تا به کی ای یوسف عزیز
دل از غمت به گوشهٔ بیتالحزن رود
فردا حدیث حسن تو و شرح عشق ماست
تنها حکایتی که دهن در دهن رود
گفتم: مریز خون دلم، گفت: زین جهان
عاشق چنان خوش است که خونینکفن رود
با یار چون بخلوت دل می توان نشست
مغبون کسی بود که بهر انجمن رود
ما را به عکس کوهکن از جویبار عشق
سیلاب خون ز دیده به جای لبن رود
دامنفشان ز گرد تعلق نسیموار
خرم دل کسی که برون زین چمن رود
با چشم ما کسی که برویت نظر کند
هوشش ز سر درآید و تابش ز تن رود
(صابر) هوای کوی تو دارد بسر هنوز
کی از سر غریب هوای وطن رود؟