نیست از جان و دل عزیزتری
خواستم پیشکش کنم دل و جان
عقل گفت ای بری ز هوش و خرد
مانده ام در کمال تو حیران
نبرد سوی بصره کس خرما
نبرد زیره کس سوی کرمان