بلند اقبال » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۷ - قطعه

نیست ازجان ودل عزیزتری

خواستم پیشکش کنم دل وجان

عقل گفت ای بری ز هوش وخرد

مانده ام در کمال تو حیران

نبرد سوی بصره کس خرما

نبرد زیر ه کس سوی کرمان