وفا و صفائی مجو از زنان
که هستند رهزن تر از رهزنان
مکن باخبرشان ز اسرار خود
مده آگهیشان ز کردار خود
۳
زنان را مپندار یار تو اند
که بار تو نار تو مار تو اند
تو تا مرده ای شوی دیگر کنند
به طفلی همی مشق شوهر کنند
همه فتنهٔ روزگار از زن است
شود گلشن ار جای زن گلخن است
۶
به حرف زنان گر کنی پیروی
پریشانی آری پشیمان شوی
مکن اعتمادی بر اقوالشان
که باطل بود جمله اعمالشان
چه خوش گفته فردوسی نامدار
که رحمت بر او باد از کردگار
«زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به»