بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳۱ - در تسلیم و رضا درمصائب روزگار

چونیک وبد آید برت درجهان

نه زاین شو غمین ونه دلشاد از آن

که میباشد این حالت کودکان

پی مشتی از خارک وگردکان

به عالم چه شادی چه غم بگذرد

بدونیک و عدل وستم بگذرد

نباشد به کار جهان اعتبار

ندیدم قراری بودبرقرار

بودهر فرازی نشیبش ز پی

گه اردیبهشت آید وگاه دی

نه یکسان بودگردش روزگار

که گاهی خزان است وگاهی بهار

گهی شب گهی روز روشن شود

گهی فرودین گاه بهمن شود

گهی ماه بدر است وگاهی هلال

کندگه شرف کوکب و گه وبال

گهی شمس می افتداندر کسوف

گهی میشود تیره ماه از خسوف

عروسی بود گاه وگه ماتم است

گهی هست شادی وگاهی غم است

ز تقدیر یزدان همه کارهاست

خوش آنکو به تقدیر یزدان رضاست