بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۷

سروقد غنچه دهن گل بدنی

پای تا سر به حقیقت چمنی

گفتمت سروقد ومنفعلم

که تو نسرین بر وسیمین بدنی

گفتمت غنچه دهن در غلطم

که تو شیرین لب و شکر شکنی

گفتمت گل بدنی معذورم

روح پاکی به تن پیرهنی

هر چه حسن است تو داری همه را

عیب این است که پیمان شکنی

یار اغیاری وبار دل یار

دوست با دشمن ودشمن به منی

فتنه دهری و آشوب جهان

شور شهری وعجب راهزنی

خصم هوش وخرد پیر وجوان

آفت جان و دل مرد وزنی

بوسه ای ده به بلنداقبالت

پس بگویش که چه شیرین سخنی