بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۲

چرا با دیگران مهر و وفا با من ستم داری

مرا پیوسته خوار و این و آن محترم داری

هر آن حسنی که خوبان راست داری بلکه افزونتر

همی مهر است و بس در دلبری چیزی که کم داری

فریبم می دهی تا کی گهی از نقل و گه از می

بده بوسی اگر با من سر لطف وکرم داری

ز درمان باشدم خوشتر هر آن دردی که هست از تو

ز تریاق آیدم بهتر اگر در دست سم داری

ز سیر باغ وبستان بی نیازی داده یزدانت

که ازرخ هر کجا باشی گلستان ارم داری

همی زآن سوره ن والقلم می خوانم از قرآن

که درابرو و بینی معنی ن و القلم داری

بلند اقبال اگر هستی بلنداقبال از وصلش

چو ابرویش ز بارغم قد از بهرچه خم داری