بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

روی تو را ندیده دلم را ربوده ای

در دلبری چه چابک و چالاک بوده ای

دین ودلی سراغ ندارم دگر به کس

غارت همی ز بسکه دل ودین نموده ای

داری کجا ز حالت شب های ما خبر

بیدار ما ز درد وتوفارغ غنوده ای

آزادی از غم دوجهان داده ای مرا

زنگ علایق از دل من تا زدوده ای

اقبال من بلند شد از اینکه درجهان

از عشق بر رخم در دولت گشوده ای