بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۹

خیز ای بت من باده گلگون کهن ده

گر باده به من می دهی امروز به من ده

امروز بسی تنگدلم از غم ایام

ده باده و بوسی مزه از تنگ دهن ده

از بهر تفرج گذری کن به گلستان

خجلت ز رخ و قد به گل وسروو چمن ده

از بهر تماشا قدمی نه به کلیسا

حسنی به جمال بت و عشقی به شمن ده

در نافه زلفت ز دل خون شده تعلیم

در پرورش مشک به آهوی ختن ده

رنجور فراقیم یک امروز ز وصلت

آسودگیم از غم و اندوه ومحن ده

از هجر دلم را مشکن داری اگر میل

بر دل شکنی بر به سر زلف شکن ده

خواهی اگر اقبال بلندی چون من ای دل

بر هر چه مقدر شده راضی شو و تن ده