بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹

چشمه حیوان من شد لب جانان من

شد لب جانان من چشمه حیوان من

شد رخ جانان من شمع شبستان من

شمع شبستان من شد رخ جانان من

برد دل وجان من از نگهی چشم تو

از نگهی چشم تو برد دل و جان من

سنبل وریحان من گشت خط وزلف تو

گشت خط وزلف تو سنبل و ریحان من

گوهر ومرجان من شد لب ودندان تو

شد لب ودندان توگوهر ومرجان من

شد مه تابان من روی تو در چرخ حسن

روی تو درچرخ حسن شد مه تابان من

پر شده دامان من بی تو ز خون جگر

بی تو ز خون جگر پر شده دامان من