بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

من اگر دور از توام پیش توام

با همه بیگانه و خویش توام

بی خبر از کفر ودینم کرده عشق

این قدر دانم که درکیش توام

پادشاهی را نیارم درنظر

فخر من این بس که درویش توام

خواهم ای ساقی ز می مستم کنی

من نه دربند کم وبیش توام

خوشتر است از نوشدارو درد تو

بهتر است از انگبین نیش توام

زهر کز دست تو از تریاق به

به زجدوار آمده بیش توام

چون بلنداقبال دل ریشم مدام

تا توگفتی مرهم ریش توام