عقل حیران گشته اندرکار عشق
کس نگردید آگه از اسرار عشق
در علاج من مکش رنج ای طبیب
زآنکه می باشد دلم بیمار عشق
جز دل بریان و خوناب جگر
هیچ رایت نیست در بازار عشق
نیست از پیری که خم شد پشت من
پشت من خم گشته است از بار عشق
از وجود ما اثر نگذاشت هیچ
آفرین ها باد برکردار عشق
زاهدا از کف بنه تسبیح را
کن حمایل همچومن زنار عشق
از ازل نامم بلند اقبال شد
ثبت کردندش چودرطومار عشق