بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

ندیده روی دلبر را شدم از جان و دل عاشق

بلی عاشق چنین گردد اگر باشد کسی لایق

ز هر جانب که آن خورشید تابد آیمش حربا

به هر صورت که گرددجلوه گر گردم بدو عاشق

اگر در کسوت لیلی در آید می شوم مجنون

وگر بر هیئت عذرا برآید گردمش وامق

به حسن ودلبری دیگر چو آن ماه پری پیکر

نه دیده نه ببیند کس چه از سابق چه در لاحق

نمی گنجد دلم در بر طپد چون طایر بی سر

همی در روز وشب از بس به دیدارش بود شایق

به چهر و اشک من بنگر که قولم را کنی باور

چو اشک و چهر خونین شد گواه عاشق صادق

ببین بر هر تنی باشد سری در هر سری سری

اگر عاقل وگر جاهل اگر عادل وگر فاسق

خبرازنیت کس کس ندارد جز خداوندی

که کردش از عدم موجود وهستش خالق ورازق

مکن باکس دل آزاری اگر راهی به حق داری

بلنداقبال آسا کار را بگذار با خالق