بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

سیاووش است گردیده زره پوش

ویا زلف است بردوش سیاووش

تعالی الله از آن زلف وبناگوش

که بردند از دلم صبر از سرم هوش

نمی باشد اگر ضحاک از چیست

دو مار از زلف دارد بر سر دوش

شد از آندم که دیدم روی او را

غم گیتی مرا از دل فراموش

ز دیدارش ز سر تا پا شدم چشم

زگفتارش ز پا تا سرشدم گوش

اگر آن خوبرو بدخو است غم نیست

که باشد خار با گل نیش با نوش

بلنداقبال اقبالت بلند است

که با آن ماهرو گشتی هم آغوش