بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

جز قد دلبر که داردطره های مشکبار

کس درخت سرونشنیده است کآرد مشک بار

سروجا گیرد کنار جوکنارم زآب چشم

شد چو جوکان سرو بالایم نشنید درکنار

خواهش سیر گلستانش کجا باشد دگر

آنکه اندر خانه دارد سروقدی گل عذار

تا دمار آرد برون از روزگار عاشقان

بر دو دوش افکنده چون ضحاک از گیسو دومار

خورد وخوابم راگرفته است از دوچشم نیخواب

صبر وتابم را ربوده است از دوزلف بیقرار

غم مخور ای دل که باشد یار همدم با رقیب

نوش با نیش است وگل با خار وصهبا با خمار

گوبلنداقبال را بر وعده اودل مبند

عهدوپیمان نکو رویان ندارد اعتبار