بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

شب شد وشمس منزوی گردید

شبروان وقت شبروی گردید

ای خوش آن چاکری که ازخدمت

مورد لطف خسروی گردید

روخیانت مکن که می ترسم

رانده در گهش شوی گردید

ای ذلیل آنکه اندر این عالم

عزتش مال دنیوی گردید

ای علیل آن کسی که ازدل وجان

دور از اعجاز عیسوی گردید

خوشدل آن مقبلی کز این صورت

رفت بیرون ومعنوی گردید

ژنده پوشی که رفت وباز آمد

از کجا او بدین نوی گردید

گفتم این خار را ز ریشه کنم

من ضعیف اوهمی قوی گردید

گوبه دهقان که هر چه کاشته ای

موقع آن که بدروی گردید

بس که آشفته ام مپرس ازمن

که چه این شعر را روی گردید

مگذر ازگفته بلند اقبال

گز غزل یاکه مثنوی گردید