بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

از آن زمان که تو را شیوه دلبری گردید

قسم به جان تودل از برم بری گردید

مگر به قد تودل داشت الفتی زازل

که همچو قدتوشکلش صنوبری گردید

چه حکمت است که هر کس بدید چشم تورا

ز دردعشق تو بیمار بستری گردید

اگر که زلف تو داود نیست پس از چیست

که شغل اوگه و بیگه زره گری گردید

هزار شکر که ما راستم کشی است شعار

شعار تو به جهان چون ستمگری گردید

تو آن مهی که چوبرداشتی ز چهره نقاب

خجل به پیش رخت مهر خاوری گردید

نه مشتری به رختشد همی بلنداقبال

ستاره روی تورا دید ومشتری گردید