بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

اگر از نقطه موهوم نشان خواهدبود

به گمانم رسد آن تنگ دهان خواهدبود

رفت دل در بر دلدار و شداسوده زغم

آری آن کو رسد آنجا به امان خواهد بود

تاکند سرو قدی جا به کنارم شب وروز

دامنم جوی و در او اشک روان خواهد بود

باغبان زود به رویم درگلشن بگشا

که چو بر هم بزنی مژه خزان خواهدبود

بوئی آرد ز سر زلف توگر بادصبا

به نثار رهش از ما دل وجان خواهدبود

سوزداز پرتو رخسار تو دل در بر من

حال دل ریش رخت ماه وکتان خواهد بود

گر نوازی بنواز ار بگدازی بگداز

کانچه میل تو بودمیل من آن خواهد بود

تو به من عهد ببستی و شکستی لیکن

عهدمن با توهمان است و همان خواهدبود

شب شعبان چوخوری باده چنان خور که به صبح

همه گویند که عید رمضان خواهد بود

از چه باشد حسدت ای که به فردا جسدت

خاک زیر لگد کوزه گران خواهد بود

یار درپرده واز دیده نهان است ولی

چشم بینا اگرت هست عیان خواهد بود

بخت بیدار اگر یار بلنداقبال است

هجر دلدار نصیب دگران خواهدبود