بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

دست بر گیسو چودلبر می زند

هر که بینی پا به عنبر می زند

چنگ بر دل می زند زلفش چنانک

پنجه شاهین بر کبوتر می زند

ترک چشم مست خونریزش مدام

بر دلم از مژه خنجر می زند

نام مژگانش چوآرم برزبان

هر سوموئیم نشتر می زند

از لب و دندان تعالی ماه من

طعنه بر یاقوت وگوهر می زند

چشم وچهر من هم اندر عشق او

این فشاند سیم وآن زر می زند

گر بت من پرده برگیرد ز رخ

آزر اندر جان آذر می زند

بلکه بنویسد بلنداقبال اگر

وصف او آتش به دفتر می زند