بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

بها را چکنم من که چون خزان به من است

خزان به برگ رزان چون کندچنان به من است

به جز وفا چه بدی دیده است از من زار

که اوبه گفته بدگوی بدگمان به من است

چه حاجت است به حور وجنان مرا ای شیخ

که یار حور من وکوی او جنان به من است

بهای بوسی اگر صد هزار جان گیری

بگو هنوز که مغبونم وزیان به من است

خطا چه سر زده از من که آن پری پیکر

ز من بری شده اینگونه سر گران به من است

به حیرتم که چه کوکب به طالع است مرا

که هر چه جور وجفا دارد آسمان به من است

روا بودکه بخوانی مرا بلند اقبال

دمی که آن مه بی مهر مهربان به من است